امشب بغض تنهایی من دوباره می شکند ...

چشمانم بس که باریده

دیگر حتی تحمل نور مهتاب را ندارد ...

آخ که چقدر تنهایم ...

دل بیچاره ام بس که سنگ صبورم بوده

خرد شده

و انگشتانم بس که برایت نوشته خسته شده

رو به روی آینه نشسته ام

آیا این منم ؟ شکسته .... پیر ... تنها...

 تو با من چه کردی ؟

شاید این آخرین زمزمه های دلتنگی ام باشد

و دیگر هیچ نخواهم گفت ....

اما منتظرم ...

انتظار دیدن دوباره ی تو برای من زندگی دوباره ای است ...

پس برگرد ... برگرد

برای همیشه برگرد...

 

 

هیچ چیز تلختر از تنها شدن نیست!

و کنار همین حرف ، به یاد بیاریم،

تنها نموندن ، به شرطی زیباست ...

که زیبایی را در دو احساس پیدا کنیم

و زیباتر بسازیمش...

نه اینکه خیال زیبا زندگی کردن را با

کسی بسازیم ،

که اگر اشتباه کنیم ...

شاید ما خیال عشقی را بسازیم و ... اون حقیقت یک هوس...

 

 

امشب کمی زیاد خندیده ام !!!

تصور خوشبختی

گاهی چه دردناک است !!!!

احساس می کنم کمی زیاد خندیده ام ...

حالا که چشم در آیینه گفت : های بی وفا ...

چه زود شب گریه ها را یادت رفت ...

دلم به حال حقیقتی که خفته ... سوخت ...

چشمم ... مرا ببخش ... امشب کمی زیاد خندیده ام !

 

 

شاید سالها بعد در گذر جاده ها
بی تفاوت از کنار هم بگذریم
و بگوییم آن غریبه چقدر شبیه خاطراتم بود ...

 

 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : سه شنبه 22 بهمن 1392 | 11:41 | نویسنده : ali2000000 |
.: Weblog Themes By BlackSkin :.