مرغ دریا

آن که مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت
 در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت
 خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد
 تنه ای بر در این خانه ی تنها زد و رفت
 دل تنگش سر گل چیدن ازین باغ نداشت
قدمی چند به آهنگ تماشا زد و رفت
مرغ دریا خبر از یک شب توفانی داشت
 گشت و فریاد کشان بال به دریا زد و رفت
 چه هوایی به سرش بود که با دست تهی
پشت پا بر هوس دولت دنیا زد و رفت
 بس که اوضاع جهان در هم و ناموزون دید
 قلم نسخ برین خط چلیپا زد و رفت
 دل خورشیدی اش از ظلمت ما گشت ملول
 چون شفق بال به بام شب یلدا زد و رفت
 همنوای دل من بود بع تنگام قفس
ناله ای در غم مرغان هم آوا زد و رفت



ادامه مطلب
تاريخ : سه شنبه 27 اسفند 1392 | 9:56 | نویسنده : ali2000000 |

همه رفتند از این خانه ولی غصه نرفت ،
این یار قدیمی چه وفایــی دارد …

 

.باغبان در را نبند من فرد گلچین نیستم
.من اسیر یک گلم دنبال هر گل نیستم.

 

هر که در سینه دلی داشت به دلـداری داد
دل نفرین شده ی ماست که تنهاست هنوز

 

همه رفتند از این خانه ولی غصه نرفت ،
این یار قدیمی چه وفایــی دارد …



ادامه مطلب
تاريخ : سه شنبه 27 اسفند 1392 | 9:47 | نویسنده : ali2000000 |

 

ما گشته‌ایم، نیست، تو هم جستجو نکن

آن روزها گذشت، دگر آرزو مکن

 

در قلب من سراغ غم خویش را مگیر

خاکسترِ گداخته را زیر و رو مکن

 

در چشم دیگران منشین در کنار من

ما را در این مقایسه بی آبرو مکن

 

راز من است غنچه‌ی لــــــــــــب‌های سرخ تو

راز مرا برای کسی بازگو مکن

 

دیدار ما تصور یک بی‌نهایت است

با یکدگر دو آینه را رو برو مکن



تاريخ : سه شنبه 27 اسفند 1392 | 9:43 | نویسنده : ali2000000 |

عجب دوره زمونه ای شده که به خاطر حفظ رفاقتت
باید خیلی از حرفارو توی دلت نگه داری
تا حداقل کسی رو داشته باشی که بهش بگی رفیق
مگه نه رفیق ... !؟

--------------------------------------------------

این ساحل خسته را تو پیدا کردی
این موج نشسته را تو برپا کردی
من خامُش و خسته خفته بودم ای عشق
مرداب دل مرا تو دریا کردی . . .

--------------------------------------------------

گذشت دیگر آن زمان که فقط یک بار از دنیا می رفتیم
حالا یک بار از شهر می رویم ...
یک بار از دیار ...
یک بار از یاد...
یک بار از دل ...
و یک بار از دست ...

--------------------------------------------------

باید ببینمت !
چرا که روی نوار قلبی ام
پیوسته نام تو بود
و پزشک نیز بر آخرین نسخه ام
تو را تجویز کرده است . . .

--------------------------------------------------

قسمت این بود که من با تو معاصر باشم
تا در این قصه ی پر حادثه حاضر باشم
تو پری باشی و تا آن سوی دریا بروی
من به سودای تو یک مرغ مهاجر باشم . . .

--------------------------------------------------

هنوز هم دلم تنگ می شود
برای محض حرف زدنت
و برای تکیه کلامهایت
که نمی دانستی
فقط کلام تو نبود
من هم به آنها
تکیه داده بودم ...

--------------------------------------------------

اولم خنده، ز بی‌دردی بود
آخرم، گریه ز بی‌درمانی ...

--------------------------------------------------

در سایه دلشکستگی پیر شدم
غم خوردم و با غمت نمک گیر شدم
تا امدم اشنای قلبت باشم
گفتی که من از غریبه ها سیر شدم ...

--------------------------------------------------

یک سمت تویی و عشق : مرگی ساده
یک سمت جهان به قتل من آماده !
می ترسم! مثل بچّه گنجشکی که
در دست دو بچّه ی شرور افتاده ...

--------------------------------------------------

دیگر نه دلم شوق تماشا دارد
نه پنجره ای به سمت فردا دارد
تنهایی دیگری برو پیدا کن
این غار برای یک نفر جا دارد ...

--------------------------------------------------

صرف فعل "دوست داشتن" بسیار سخت است
گذشته اش که به هیچ وجه ساده نیست
حالش کاملاً اخباری ست
آینده اش هم شرطی ...

--------------------------------------------------

غربت آن نیست که تنها باشی ، فارغ از فتنه ی فردا باشی
غربت آن است که چون قطره ی آب ، در پی دریا باشی
غربت آن است که مثل من و دل ، در میان همه کس یکه و تنها باشی ...

--------------------------------------------------

گاهی اوقات همینی که هستی را دوست دارم
وگرنه بهتر از این را همه دوست دارند ...

--------------------------------------------------

کسی هست شانه هایش را، به من قرض بدهد
تا یک دل سیر گریه کنم؟
بدون هیچ حرف و سوال و جواب و دلداری و نصیحتی ؟؟؟

--------------------------------------------------

بعضی ها به ظاهر وقتی اول وارد لیست دوستانت که میشوند
چیزی با خود نمیآورند
ولی وقتی میروند ، همه چیز آدم را با خودشان میبرند . . .

--------------------------------------------------

کاش میشد که دلم از عاشقی بو ببرد
یار آمده دل را به شکار چشم آهو ببرد
خسته ز دلم ... بگو خریدار کجاست ؟
تا قلب مرا به شرط چاقو ببرد

--------------------------------------------------

هر چند که باشی عاشقی دل نگران ،
حس می کنم این را که شبی در باران ،
این بازی ِ « تا ابد کنارت هستم » ،
با سوت قطار می پذیرد پایان

--------------------------------------------------

سکوت و خلوت بغض شبانه
چه دلگیر است بی تو حجم خانه
تو رفتی و دلی دارم که هر دم
برای گریـه می گیرد بهانه ...

--------------------------------------------------

ما نه آنیم که در بازی تکراری این چرخ فلک
هر که از دیده مان رفت ز خاطر ببریم
یا که چون فصل خزان آمد وگل رفت به خواب
دل به عشق دگری داده ز آنجا برویم
وسعت دیده ما خاک قدمهای تو بود
خاک زیر قدمت را به دو دنیا بخریم ...

--------------------------------------------------

دل‌ من محکمه ایست
که به من می‌گوید:
همه را دوست بدار،
به همه خوبی‌ کن،
و اگر بد دیدی،
دل‌ به دریای محبت بزن و بخشش کن

--------------------------------------------------

کاش دستی بود و دستم میگرفت
انتقام از نفس پستم میگرفت ...

--------------------------------------------------

امید وصــل تـــو نگذاشت تا دهـــم جان را
وگـــر نه روز فراق تـــو مردن آســـان بود ...

--------------------------------------------------

دیدار یار غایب ، دانی چه ذوق دارد؟
ابری که در بیابان بر تشنه ای ببارد ...

--------------------------------------------------

بی درد وا نشد دل غفلت گرفته‌ام
قفلی که زنگ بست، شکستن کلید اوست ...



تاريخ : دو شنبه 12 اسفند 1392 | 18:33 | نویسنده : ali2000000 |

دختر: توباز گفتی ضعیفه؟

...

پسر: خب… منزل بگم چطوره؟

دختر: وااااای… از دست تو!

پسر: باشه… باشه ببخشید ویکتوریا خوبه؟

دختر:اه…اصلاباهات قهرم.

پسر: باشه بابا… توعزیز منی، خوب شد؟… آشتی؟

دختر:آشتی… راستی گفتی دلت چی شده بود؟

پسر: دلم! آها یه کم می پیچه…! ازدیشب تاحالا.

دختر: … واقعا که!

پسر: خب چیه؟ نمیگم مریضم اصلا… خوبه؟

دختر: لوووس!

پسر: ای بابا… ضعیفه! این نوبه اگه قهرکنی دیگه نازکش نداری ها!

دختر: بازم گفت این کلمه رو…!

پسر: خب تقصرخودته! میدونی که من اونایی رو که دوست دارم اذیت میکنم… هی نقطه ضعف میدی دست من!

دختر: من ازدست توچی کارکنم؟

پسر: شکرخدا…! دلم هم پیچ میخوره چون تو تب وتاب ملاقات توبودم… لیلی قرن بیست ویکم من!

دختر: چه دل قشنگی داری تو! چقدر به سادگی دلت حسودیم میشه!

پسر: صفای وجودت خانوم!

دختر: می دونی! دلم… برای پیاده روی هامون… برای سرک کشیدن تومغازه های کتاب فروشی ورق زدن کتابها… برای بوی کاغذ نو… برای شونه به شونه ات را رفتن و دیدن نگاه حسرت بار بقیه… آخه هیچ زنی که مردی مثل مرد من نداره!

پسر: می دونم… می دونم… دل منم تنگه… برای دیدن آسمون چشمای تو… برای بستنی شاتوتی هایی که باهم میخوردیم… برای خونه ای که توی خیال ساخته بودیم ومن مردش بودم….!

دختر: یادته همیشه میگفتی به من میگفتی “خاتون”

پسر: آره… آخه تو منو یاد دخترهای ابرو کمون قجری می انداختی!

دختر: ولی من که بور بودم!

پسر: باشه… فرقی نمی کنه!

دختر: آخ چه روزهایی بودن… چقدردلم هوای دستای مردونه ات رو کرده… وقتی توی دستام گره می خوردن… مجنون من…

پسر: …

دختر: چت شد چرا چیزی نمیگی؟

پسر: …

دختر: نگاه کن ببینم! منو نگاه کن…

پسر: …

دختر: الهی من بمیرم… چشات چرا نمناکه… فدای توبشم…

پسر: خدا… نه… (گریه)

دختر: چراگریه میکنی؟

پسر: چرا نکنم… ها؟

دختر: گریه نکن … من دوست ندارم مرد گریه کنه… جلو این همه آدم… بخند دیگه… بخند… زودباش…

پسر: وقتی دستاتو کم دارم چطوری بخندم؟ کی اشکامو کنار بزنه که گریه نکنم…

دختر: بخند… و گرنه منم گریه میکنماا

پسر: باشه… باشه… تسلیم… گریه نمی کنم… ولی نمی تونم بخندم

دختر: آفرین! حالا بگو برای کادو ولنتاین چی خریدی؟

پسر: توکه میدونی من از این لوس بازی ها خوشم نمیاد… ولی امسال برات یه کادو خوب آوردم…

دختر: چی…؟ زودباش بگو… آب از لب و لوچه ام آویزون شد …

پسر: …

دختر: دوباره ساکت شدی؟

پسر: برات… کادو… (هق هق گریه)… برات یه دسته گل گلایل!… یه شیشه گلاب… ویه بغض طولانی آوردم…!

تک عروس گورستان!

پنج شنبه ها دیگه بدون تو خیابونها صفایی نداره…!

اینجاکناره خانه ی ابدیت مینشینم و فاتحه میخونم…
نه… اشک و فاتحه
نه… اشک و فاتحه و دلتنگی

امان… خاتون من! توخیلی وقته که…
آرام بخواب بای کوچ کرده ی من…

دیگر نگران قرصهای نخورده ام… لباس اتو نکشیده ام…. و صورت پف کرده از بی خوابیم نباش…!

نگران خیره شدن مردم به اشک های من هم نباش..۰!

بعد از تو دیگر مرد نیستم اگر بخندم…
اما… تـو آرام بخواب



تاريخ : سه شنبه 6 اسفند 1392 | 14:9 | نویسنده : ali2000000 |

         من و تو از پله های انتظار گذر خواهیم کرد. . . من و تو باهم یکی شده ایم!

         من و تو دو عاشقی شده ایم که بـه زنـدگی خواهیم گفت ما همیشه باهمیم!!!

         ایـــــــن روزهـــا من. . . خـــــدای سـکــوت شده ام. . .!

         خفقان گرفته ام تا آرامش اهالی دنیا خط خطی نشود. . .

         ایـــــــنـجا زمیــن است، رســــم آدمــهایـش عجـیـب است

         ایـــــــنـجا زمیـــن است، ایـــــــنـجا گـــم کـــه میشوی. . .

         بـــجای ایــنکه دنبالت بگردن. . .فراموشت میکنند. . .!!!

 

 

 



تاريخ : سه شنبه 6 اسفند 1392 | 13:22 | نویسنده : ali2000000 |

           ﺗﻮ ﺑﻪ ﺍﻓﺘﺎﺩﻥ ﻣﻦ ﺩﺭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺧﻨﺪیدﯼ

           ﻭ ﻣـــــــــﻦ ﻫﻤﻪ ی ﺣــــــــﻮﺍﺳﻢ. . .

           ﺑـﻪ ﭼﺸـــــــــﻤﺎﻥ ﻣﺮﺩﻡ ﺷـــــﻬﺮ ﺑـﻮد

 

           ﮐﻪ ﻋــــﺎﺷﻖﺧﻨﺪﻩ ﺍﺕ ﻧﺸﻮﻧـﺪ. . .!!!

 

         آغوش تــو تــرس های مرا می بلعد

         آغوش تـــو یـعنی پایان سـر درد ها

         یعنی آغاز عاشقانه ترین رخوت ها

         آغوش تــــو یـعنی "مــن" خـــــوبــم!

         بــــلنـد نـــــشوی بــروی یـــکوقــت!

         بغلم کن من از بازگشت بی هوای ترس ها. . . می ترسم!

 

         عشـــ♥ـق یعـــــنی وقــتــــــی ناراحــــــتم. . .

         وقتــــــــــــــــی بـغض کــــــــــــــردم. . .

         بغلم کــــــــــــنی و بـگــــــــــــــی. . .

         ببینــــــم چشــــــــــــمـاتـــــــو. . .

         منــــــــــــــــو نیـــــــــــگا. . .

         اگه گریـه کنی قــــهر میکنم میرمـــــــــا. . .!!!

 

         ﻭﻗﺘــﯽ ﻣـــُـــﺮﺩﻡ

         ﺑاﻟﺸﺘﻢ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺩﻓﻦ ﮐﻨﯿﺪ!

         ﻻﺯﻣﺶ ﺩﺍﺭﻡ. . .

         ﺍﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺷﺎﻫﺪ ﮔﺮﯾﻪ ﻫﺎﯼ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ!!!

 

         پسر: بزرگترین آرزوت چیه ؟؟؟

         دختر: تـو بـارون عشقمو بـغل کنم، بـزرگترین آرزو تـو چیه ؟؟؟

         پـسر: اینکه کسی که زیره بارون بغلش میـکنی من باشم. . .!!!



تاريخ : سه شنبه 6 اسفند 1392 | 13:17 | نویسنده : ali2000000 |

باهام ﺩﻋﻮﺍ ﮐﻦ


ﺑﺎﻫﺎﻡ ﻗـــﻬﺮ ﮐﻦ


ﺣﺮﺻﻢ ﻭ ﺩﺭ ﺑﯿﺎﺭ


ﺑﻬــــﻮﻧﻪ ﺑﮕﯿـــــﺮ


ﺗﺎﺯﻩ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺩﺍﺭﯼ ﺍﺷﮑﻤﻮ


ﺑﻌﻀﯽ ﻭﻗﺖ ﻫﺎ ﺩﺭ ﺑﯿﺎﺭﯼ


ﺍﻣﺎ
ﺣﻖ ﻧﺪﺍﺭﯼ ﻫﯿﭽــــﻮﻗﺖ ﺑﺮﯼ
ﻫﯿﭽــــــــــﻮقت



تاريخ : چهار شنبه 30 بهمن 1392 | 10:20 | نویسنده : ali2000000 |

شـاב باش {!}

نـﮧ یڪـ روز بـلـڪــﮧ هـزاراטּ سـال {!}

بـگـذار آواز شاב بـوבنـتــ چـنـاטּ בر شهـر بـپـیـچـב {!}

ڪــﮧ رو سےـاـه شونـב آنـاטּ {!}

ڪــﮧ بـر سـر غـمـگےـטּ ڪـرבنـتــ شـرط بـسـتــﮧ انـב {!}

...........................................................................

بآوَرْ کُنْ تَفآوُتِ زیآدیسْتْ ...
.
.
.
.
میآنِ کَسی کهِ تَنْهآ مآنْدهِ ..
.
.
.
.
بآ
.
.
.
.
کَسی کهِ تَنْهآیی رآ اِنْتِخآبْ کَرْدهِ....
.

......................................................................

یه وقتایی هست که باید لم بدی یه گوشه و جریان زندگیدتو مرور کنی
وبگـــــــــــــــی به سلامتی خودم که اینقـــــــــــــدر تحمل داشتم ...

/////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////

قرار بود تکیه گاه باشی ،

نه اینکه گــــــــاهی باشی ، گـــــــــــــــــاهی نباشی ....

*****************************************************

یه دوست خوب ایمانتو ازت نمی گیره ! ما آدما معمولا ایمان قوی نداریم . پس دنبال یه دوست باشیم که همینو هم ازمون نگیره !

یه دوست خوب عقایدت رو زیر سوال نمی بره ! و کمکت می کنه که باورهات بیشتر و بهتر بشن !

یه دوست خوب بی ارزشی رو ارزش نمی دونه ! بی دینی رو کلاس نمی دونه ! شراب خوری رو فرهنگ نمی دونه !


یه دوست خوب همیشه ازت تعریف نمی کنه ، گاهی ایرادهاتو بهت می گه تا بتونی اونها رو بفهمی و رفع کنی!

یه دوست خوب آبروی تو رو برای حفظ آبروی خودش نمی ریزه ! در واقع از آبروی تو واسه خودش مایه نمی ذاره !


یه دوست خوب راز داره ! رازهای تو رو به دیگران نمی گه و پشت سرت حرف نمی زنه !

یه دوست خوب در شادی و غم با تو هست . نه فقط توی شادی ها !

یه دوست خوب باهات یه رنگه و نه صد رنگ . بهت دروغ نمی گه !

یه دوست خوب کمکت می کنه که به خدا نزدیکتر بشی و امیدوارتر زندگی کنی!

یه دوست خوب یعنی تو ، یعنی من ! به شرطی که بتونیم به خاطر همدیگه خودخواهیمون رو کمتر کنیم !
............................

دوست ِ من ، حالا بگو ببینم چند تا دوستِ خوب داری !؟

...............................................................

بـــــــــــــی منطــق ترین عضو بـد نـــــــم
چشمهـــــــــایم اند
مــــی بیننـــــد ڪـه دیــــگر دوستـــــم نـداری
امــــا هنـــوز تشنــه دیدنت هستند

 

.........................................................+++......................................

مردونه حـــــرف بزن ، مــــ♥ـــــردونه بخنـــــد ، مردونه گریـــــه کن

مـــــردونه عشـــ♥ـــق بورز ، مردونه ببـــــــخش

مرد بـــــاش و هیچ وقت نامـــ♥ــردی نکن

مخصوصـــــا در حق کســـــی که باورت کـــ♥ـــرده

و بهـــــت تکیـــــه کرده...


تاريخ : چهار شنبه 30 بهمن 1392 | 10:18 | نویسنده : ali2000000 |


دخترک برگشت
چه بزرگ شده بود!
پرسیدم : پس کبریتهایت کو ؟
پوزخندی زد ...

گونه اش آتش بود ، سرخ ، زرد ...

                                          گفتم : می خواهم امشب

     با کبریتهای تو ، این سرزمین را به آتش بکشم..

             دخترک نگاهی انداخت ، تنم لرزید !

               گفت : کبریت هایم را نخریدند ...

             سالهاست تن می فروشم !!!!!!!!!



تاريخ : سه شنبه 22 بهمن 1392 | 13:6 | نویسنده : ali2000000 |

یـــــک لبخنـــدم را بسته بندی کرده ام

برای روزی که اتفاقی تـــو را می بینم …

آنقدر تمـــــــــیز میخندم

که به خوشبختــــی ام حســــادت کنـــی …

و من در جیب هـــایــــم

دست های خالـــی ام را فریب دهـــم

که امن ترین جای دنیـــا را انتخاب کرده اند ....

 

هیس...
حواس تنهایی ام را
با خاطرات
باتو بودن
پرت کرده ام…
بگو کسی حرفی نزند…
بگذار
لحظه ای
آرام بگیر...

 

ﺧﺪﺍﯾﺎ...!

ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺕ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺣﺮﻑ "ﭘﺴﺮ" ﺑﭽﻪ ﺍﯾﺴﺖ ﮐﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻨﺎﻥ ﺑﻪ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻣﯿﮕﻔﺖ :

"
ﻫﻢ" ﻣﯿﺰﻧﯽ

"ﻫﻢ" ﻣﯿﮕویی ﮔﺮﯾﻪ ﻧﮑﻦ...


تاريخ : سه شنبه 22 بهمن 1392 | 12:27 | نویسنده : ali2000000 |

8pic.ir     آپلود رایگان عکس و فایل

امروز دلم واسه داشتنت پر که نه،پر پر میزنه...

واسه بودنت...
بغل کردنت...
اینکه سرمو بذارم روی شونه هاتو دستاتو فرو کنی لای موهامو بگی:
مال خودمی!


بعد ببینی که چه جوری با همین دو کلمه تو آروم میشم...
امروز دلم خیلی امنیت آغوش تورو میخواد....خیلی ...

 

 



تاريخ : سه شنبه 22 بهمن 1392 | 12:17 | نویسنده : ali2000000 |

امشب بغض تنهایی من دوباره می شکند ...

چشمانم بس که باریده

دیگر حتی تحمل نور مهتاب را ندارد ...

آخ که چقدر تنهایم ...

دل بیچاره ام بس که سنگ صبورم بوده

خرد شده

و انگشتانم بس که برایت نوشته خسته شده

رو به روی آینه نشسته ام

آیا این منم ؟ شکسته .... پیر ... تنها...

 تو با من چه کردی ؟

شاید این آخرین زمزمه های دلتنگی ام باشد

و دیگر هیچ نخواهم گفت ....

اما منتظرم ...

انتظار دیدن دوباره ی تو برای من زندگی دوباره ای است ...

پس برگرد ... برگرد

برای همیشه برگرد...

 

 

هیچ چیز تلختر از تنها شدن نیست!

و کنار همین حرف ، به یاد بیاریم،

تنها نموندن ، به شرطی زیباست ...

که زیبایی را در دو احساس پیدا کنیم

و زیباتر بسازیمش...

نه اینکه خیال زیبا زندگی کردن را با

کسی بسازیم ،

که اگر اشتباه کنیم ...

شاید ما خیال عشقی را بسازیم و ... اون حقیقت یک هوس...

 

 

امشب کمی زیاد خندیده ام !!!

تصور خوشبختی

گاهی چه دردناک است !!!!

احساس می کنم کمی زیاد خندیده ام ...

حالا که چشم در آیینه گفت : های بی وفا ...

چه زود شب گریه ها را یادت رفت ...

دلم به حال حقیقتی که خفته ... سوخت ...

چشمم ... مرا ببخش ... امشب کمی زیاد خندیده ام !

 

 

شاید سالها بعد در گذر جاده ها
بی تفاوت از کنار هم بگذریم
و بگوییم آن غریبه چقدر شبیه خاطراتم بود ...

 

 

 



تاريخ : سه شنبه 22 بهمن 1392 | 11:41 | نویسنده : ali2000000 |

شعرهایم را میخوانی…

و می گویی روان پریش شده ام !

پیچیده است … قبول!

اما من فقط چشمهای تو را مینویسم !

تو ساده تر نگاه کن…..

 

به یاد چشم های زیبا و غمگینت



تاريخ : سه شنبه 22 بهمن 1392 | 11:40 | نویسنده : ali2000000 |

دلم يك شب اروم ميخواد...با اهنگي رومانتيك...

چندتا شمع ...ويك عالمه تو...

كه به دنيا...بگم خداحافظ...

دنياي من كسي ست...

كه در اغوشش جان ميدهم...

يعني تو

براي تويي كه قلبم راشكستي مينويسم:

تويي كه خاطراتت تنها اميد زيستن براي من است

همچنان دوستت دارم

ميدانم كه تو هيچگاه اين جمله را درك نخواهي كرد

نميدانم چرا؟

شايد تو هنوز وسعت عشق مرا نيافته اي

شايد تو هنوز نميداني كه من چگونه دوستت دارم

يادم مي ايد كه ميگفتي ساده باش

حال ساده ميگويم:دوستت دارم

بر سجاده­­ی زیتونی رنگ من، دراز کشیده­ای تو،

می گذارم دستانم را، در دو طرف سرت،

می­شوم خم  و می بوسم پیشانی­ات را...

آن­گاه که می خواهم برخیزم

ندایت می­آید:

-       «همین­گونه بمان!»

-       «بگذار پیشانی­ات را بر پیشانی­ام!»

                                           

 

باز ندای تو!

-       «درد دل کن اکنون...»

سرازیرمی شود، اشک­هایم!

می­زدایی اشک­هایم را، با بوسه هایت!

به سان پَر می­شوم...

 

 

 



تاريخ : سه شنبه 22 بهمن 1392 | 11:2 | نویسنده : ali2000000 |

دوست دارم یه بار بشینم موهاتو ببافم

یه چند تارش بریزه..بگم اینارومیبینی؟

بگی اره!!!

منم بگم باهمه دنیا عوضش نمیکنم

 

ميدونم كه ميدوني چقد دوستت دارم

 

ميدونم كه ميدوني هرلحظم توشدي

 

ولي ميخوام بازم بگم كه چشمات دنيامه

 

اغوشت آرامشمه شونه هات تكيه گاهمه

 

دستات پناهمه 

 

نفست نفسمه

پس باش هرچند دور هرچندكم فقط باش

 

تا منم باشم تا باتوآرامشمو بگيرم

 

تا باتوزندگيمو بفهمم همونجوري كه

 

عشقوباتو فهميدم

 

دوستت دارم

 



تاريخ : سه شنبه 22 بهمن 1392 | 10:54 | نویسنده : ali2000000 |
گر دستانم را بشكنندبا اشك چشمانم

اگرچشمانم را كور كنند بانفس هايم

اگرنفسم راببرند با قلبم

واگرقلبم را پاره پاره كنند

باخون جگرم خواهم نوشت:دوستت دارم

 

 

چه حس قشنگيه...

وقتي خورد وداغوني... يكي باتمام وجودبپره وبغلت كنه...

وبگه:مگه من مردم عشقم

 

صداي گام هاي توضربان زندگيمن است

                    بامن راه بيا  

با توتشنه ي زندگی ام

 

اغوش تو كه باشد

خواب ديگر بهانه اي براي خستگي نيست

وتپش هاي قلبت ميشود لالايي كودكانه ام

                 كنارم بمان

ميخواهم صبح چشمانم در نگاه تو باشد

 

 

 

 



دلم برايت خيلي تنگ است

شاهدم نيزگوشي تلفني است كه بارها وبارها دردست گرفته ام

وتك تك شماره هايت را با تمانينه بر روي صفحه لمس نموده ام

اما هميشه شماره اخر رو نتونستم بگيرم

نميدانم چرا؟؟؟؟؟؟؟؟
مثل هميشه دل تنگ و بي قرارت هستم

مثل هميشه مشتاق و عاشقت هستم

نميدونم كجايي؟!

چه ميكني؟!

اما ميدانم كه چه باشي چه نباشي هميشه عاشقت مي مانم

از من دوري اما هيچگاه يادت نگذاشت تا دوريت برايم پايدار باشد

شايد نداني هرشب اين روياي توست كه مرا به خواب دعوت ميكند



تاريخ : سه شنبه 22 بهمن 1392 | 10:45 | نویسنده : ali2000000 |
چه رازي دراعماق چشمت نهفته
چه كس با شب از چشم تو قصه گفته

كه من چون شهابي كه مثل حبابي
چنين در هوايت رها شده ام فنا شده ام

كدامين پرنده در اين صبح روشن
زمن گفته با تو ز تو گفته با من

که من چون ستاره كه مثل شراره
چنين در هوايت فنا شده ام رها شده ام

بهار دل من قرار دل من
به گوشه ي غم صفاي تو بود
به خلوت شب نواي تو بود

تو نور خدايي كجايي كجايي ؟؟؟
نويد رهايي به گوش دلم صداي تو بود

زرنج زمانه رهايم كن اي دوست
شبي عاشقانه صدايم كن اي دوست


تاريخ : سه شنبه 22 بهمن 1392 | 10:38 | نویسنده : ali2000000 |

یه اردیبهشتی هیچوقت اجازه نمیده کودک درونش بمیره...

اون همیشه زنده ست ، ساده میخنده ، ساده هم گریه میکنه

! پس هیچوقت حق نداری بهش بگی بچه!

          چون ذاتش مثل بچه ساده و پاکه



تاريخ : یک شنبه 20 بهمن 1392 | 19:7 | نویسنده : ali2000000 |

 

من یک اردیبهشتی ام!

می خوام داد بزنم آآآی دنیاااا من اینجام!

منو نگاه کن!

من یک اردیبهشتی خودخواهم!

آره خودخواهم که به خودم فکرنمیکنم!

... آره خودخواهم که اطرافیانم رو بیشتر از خودم دوست دارم!

آره خودخواهم که میخوام تو زندگی عزیزانم مهم ترین آدم باشم!

آره خودخواهم که خوش حالیه عشقم رو می خوام درحالی که خوش حالیش با ناراحتی من درست میشه!

آآآی دنیاااا صدامو میشنوی؟!

دارم بهت ثابت میکنم که فقط حرف نمیزنم!

هرنقشه ای واسم داری مهم نیست من آماده ام ،من جا نمیزنم،به کسی تکیه نمیکنم!باهمه ی خودخواهی هام می خوام تکیه گاه باشم!

ماییم و نوای بی نوایی

بسم اله اگر حریف مایی

من یک اردیبهشتی ام!

یک اردیبهشتی خودخواه!



تاريخ : شنبه 19 بهمن 1392 | 10:48 | نویسنده : ali2000000 |

من یک اردیبهشتی ام !
نشانم فرشته پاکی ست
هوای خوبی دارم
شایدم حوا. . .

به لبخندهای یه اردیبهشت دلگرم شو !
کنارش قدم بزن و دستاشو محکم تو دستات نگه دار . . .
سعی کن پیشش خودت باشی ، نه یه مشت حرف و ادعا . . . !
با تمام وجود باهاش باش
مطمئن باش جوری جواب قدردانی هاتو میده که احساس میکنی وقتی داریش

خوشبخت ترین آدم روی زمینی !!!

 

و من اردیبهشتی ام
مغرورم ، اما اگر دل بدهی . . .
غرورم را فرش زیر پایت میکنم !
خودخواهم ، ما اگر دل بدهی . . .
تمام خواسته هایم در تو خلاصه میشود !
لجبازم ، اما اگر دل بدهی . . .
آتش میزنم هر آنچه با تو سر لج دارد !
آری ...

من یک اردیبهشت هستم
من بیهوده سخن نمیگویم اما هر آنچه میگویم از دل است ؛ آن را باور کن . . .
من در راه رسیدن به هدف از مسیر لذت میبرم
من یک اردیبهشت هستم ، حسودم در عشق . . .
دلم زود میشکند

 

یه اردیبهشت یا نمیگه دوست دارم

یا وقتی که گفت و دستاتو گرفت بدون تا آخرش هست

"چون عاشق عشقای افلاطونیه"

 

پس

 

هیچ وقت به عشقش شک نکن و از دستش نده . . .

و من یک اردیبهشتـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی ام



تاريخ : شنبه 19 بهمن 1392 | 10:42 | نویسنده : ali2000000 |

من

بی کسی هایم

تنهایی هایم

غم هایم

اه هایم

گریه هایم

روز های تلخ ام را

قاب گرفته ام زده ام بر سر در قلبم که کسی وارد نشه

تو با خوشی هات چیکار میکنی؟

 

 

غریبه بود اشنا شد …
عادت شد …
عشق شد …
هستی شد …
روزگار شد …
…خسته شد…
بی وفا شد …
دور شد…
بی گانه شد …

فراموش نشد

 

 

کاش میدونست
                         من اینجا هنوز منتظرش هستم 
                                                                    هروز هرساعت هرلحظه


و یک باره دیگر اسمم را صدا بزند
                                         

                                           و من با هیجان بگم :"خداحافظ"



تاريخ : پنج شنبه 17 بهمن 1392 | 19:44 | نویسنده : ali2000000 |

نـــﮧ التماسـ میڪنـم

نــﮧ خیره خیـره نگــاهتــــ

فقـط آهـ مےڪشـم و {سڪــوتـــ}ـ میڪنـــم

همینــــ آهـ براے تمــآم زندگیتــــ ڪافیستــــ

محكم تر از آنم كه برای تنها نبودنم

آنچه را كه اسمش را غرور گذاشته ام

برایت به زمین بكوبم

احساس من قیمتی داشت كه تو برای

پرداخت آن فقیر بودی .....

خداوندا!

تقدیرم را زیبا بنویس

کمکم کن آنچه را که تو زود می خواهی من دیر نخواهم

و

آنچه را که تو دیر می خواهی من زود نخواهم

کاش در دنیا سه چیز وجود نداشت:

غرور دروغ و عشق ...

چرا که انسان با غرور می تازد .

با دروغ می بازد.

و با عشق میمیرد.

پروردگارم ،مهربان من
از دوزخ این بهشت، رهایی ام بخش!
در اینجا هر درختی مرا قامت دشنامی است
و هر زمزمه ای بانگ عزایی
و هر چشم اندازی سکوت گنگ و بی حاصلی ...
در هراس دم می زنم
در بی قراری زندگی می کنم
و بهشت تو برای من بیهودگی رنگینی است
من در این بهشت ،
همچون تو در انبوه آفریده های رنگارنگت تنهایم.
"تو قلب بیگانه را می شناسی ، که خود در سرزمین وجود بیگانه بودی"
"کسی را برایم بیافرین تا در او بیارامم"
دردم ، درد "بی کسی" بود



تاريخ : پنج شنبه 17 بهمن 1392 | 12:53 | نویسنده : ali2000000 |

دخترك خنده كنان گفت كه  چيست

راز اين حلقه ي زر

راز اين حلقه كه انگشت  مرا

اين چنين تنگ گرفته ست به بر

راز اين حلقه كه در چهره ي او

اين همه تابش و رخشندگي است

مرد حيران شد و گفت

حلقه ي خوشبختي ست: حلقه زندگي است

همه گفتند مبارك باشد

دخترك گفت : دريغا كهمرا

باز در معني ان شك باشد

سالها رفتو شبي

 

زني افسرده نظر كرد بر آن حلقه ي زر

 

ديد در نقش فروزنده ي او

روزهايي كه به اميد وفاي شوهر

به هدر رفته: هدر

 

زن پريشان شد و ناليدكه واي

واي اين حلقه كه در چهره ي او

باز همتابش و رخشندگي است

حلقه ي بردگي و بندگي است

 



تاريخ : پنج شنبه 17 بهمن 1392 | 12:42 | نویسنده : ali2000000 |

دیر باریدی باران...

دیر...

مدت هاست در حجم نبودن کسی خشــــکیده ام....

 

میدانی...

میـــدانی؟!

بـعضـی ها راهر چه بـخوانی...خستـه نمی شوی!

بعضـی ها راهرچه گـوش دهی ...عادتــ نمیشوند!

بعــضی ها هرچه تکـرار شوند...

باز بکـراند و دســت نخورده!

دیــده ای ؟

شنیــده ای؟

بعضی ها بی نهایــت اند...

 

من...
من باز مانده ی یک

"قصـــــــــــه ام .. "

همان " یـــــکــی ..."

که هرگز

" نبـــــــــود..! "


براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد

 

خوش بحال " انارها " ! دلتنگ که میشن …

 

میترکن

 

دیوانه نمی گوید دوستت دارم

 

دیوانه می رود تمام دوست داشتن را

 

به هر جان کندنی

 

جمع می کند از هر دری

 

می زند زیر بغل

 

می ریزد پای کسی که

 

قرار نیست بفهمد دوستش دارد...

...

 



تاريخ : سه شنبه 15 بهمن 1392 | 18:58 | نویسنده : ali2000000 |

یه اردیبهشتی نه توضیح میخواد،

نه دنبال دلیل میگرده ...!

وقتی حرمت رابطه رو شکستی

فقط میبینه ،

سکوت میکنه،

فاصله میگیره...

فقط همین!
...



تاريخ : سه شنبه 15 بهمن 1392 | 18:56 | نویسنده : ali2000000 |
هر کس بد ما به خلق گويد ما چهره دل نمي خراشيم

ما خوبي او به خلق گوييم تا هردو دروغ گفته باشيم!!!

مترســــــــــك...

اينـــــقدر دســـــــت هــــــايت را بــاز نكــــن

كـــــــسي تو را در آغـــوش نميـــــــــگيرد...

ايــــــــستادگــــــي...


تـــــــــنهايـــي مــــي آورد...!!!؟

 

 

کاش.....

کاش میدونستی …

 

اونی که نشسته …

 

همیشه خسته نیست !

 

شاید جایی برای رفتن نداره …!!!

 

 

میبینی "رفیق"...

حالا ک پر از حرفیم ،

دیگر زنگ انشا نداریم...!

...



تاريخ : سه شنبه 15 بهمن 1392 | 18:52 | نویسنده : ali2000000 |

   اگه برف می دونست زمین خاکی چقدر کثیفه ،

                                      برای اومدن به اون لباس سفیدنمی پوشید...

 

                    

آرامـــــ شــــده ام.....

آرامــ شده ام ...

مثل درختی در پاییز که

تمام برگ هایش را باد برده است و تنها سکوتـــــــــــــــــ می کند......

 

جنگل ...

فقط سوختنی نیست ...

خوردنی هم هست ...

من یک جنگل چوب سادگی ام را خورده ام ...

 

 



تاريخ : سه شنبه 15 بهمن 1392 | 18:47 | نویسنده : ali2000000 |

בوسـِش בآرے ...؟

 
   حـِس خــوبيـہ هـَميـشـہ كـِنآرتـہ ...؟

 
بآ كـُבوم اِسـم قـَشـَنـگ صـِבآش مـے كـُنـے ... ؟

 
تآ حـالا سـَر تـو گـُذآشـتـے رو شــونـَش و گــريـہ كـُنـے ...؟

 
تآ حـآلا اَز ايــنكـہ هـَميشـہ كـِنآرِت بـوבه تـَشـَكـُر كـَرבے ...؟

 
چـَنـב بآر نآرآحـَتـِش كـَرבے ...؟

 
בآב زَבے بـِگـے בوسـتـِت בآرَم ...؟

 
تآ حـآلآ بـَבے تــو خــوآسـتـہ ... ؟

 
בآرے بـِهـِش فـِكــر مـےكـُنـے ... ؟

 
خـُבآ رو ميگـَمــآ ...

 

آهـ ـآے پـِسـَر ...!

 

مـے בـآنـے بـ ـآ مـَ ـن چــہ كـَرבے ...؟!؟

 

تـ ـــو مـَ ـرآ كـُشـتـ ـے ...

 

بـَ ـرآے خـ ـوבَم نـ ـآرآحـَ ـت نيسـتـَ ـم ...

 

بـَ ـرآے בُخـتـَ ـرَت نـِگـَ ـرآنـَ ـم ...

 

نـَكـُنـَבـ تـَـ ـقآص " آه " مـَ ـرآ او پـَ ــس بـِבَهـَב ...

 

 

چــہ كـَسـے گـُفـتــہ كــہ مـَ ـن تـَنـهآيـَ ـم ...؟!

 

مــَ ــــن ...

 

سـُكـ ـــوت ...

 

خـ ـآطــرآت ...

 

بـُــغـ ــض ...

 

وَ اَشـ ـك ... هـَمـيشـ ـہ بـ ـآ هـَمـيـ ــــ ـم ...

 

بـُگـذآر تـَ ـنهـ ـآيـے  اَز حـَسـ ـوבے بـِمـيـ ـرَב ....

 

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥             ♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

سـ ـُـــــكـ ـــوت ...

 

رسـ ـآ تـَ ـريـ ـن فـَ ـريـ ـآב يـِ ـك " زَن " اَسـ ـت ...

 

وَقـ ـتـے سـ ـُـــــكـ ـــوت مـے كـُنـ ـَב ...

 

وَقـ ـتـے بـَ ـحـ ـث نمـے كـُنـ ـَב ...

 

وَقـ ـتـے بـَ ـرآے بــہ كـُرسـےنـِشـ ـآنــבَن عـَقـ ـآيـِבش

 

تـَـلآش نمـے كـُنـ ـَב ...

 

بـِ ـבآن كـہ وآقـعـ ـآ آسيـ ـب בيـבه اَسـ ـت ...

سـ ـآבه نـيسـ ـت ...

 

گـُذَشـ ــتـَ ـن اَز كـَسـے كـہ ...

 

گـُذَشـتــہ هـآيـَ ـت رآ سـآخـ ــتـہ ...

 

وَ آيـَنـבه اَت رآ ويـ ـرآن كـَ ـرבه ...

 

اَمــــ ـــــــــآ چـ ـآره اے نيسـ ــت ...

 

بـ ـآيـَב گـُذَشـ ــت ...

 

دلم به اندازه تمام روزهای پاییزی گرفته است

آسمان چشمانم به اندازه تمام ابرهای بهاری بارانی است


قلبم انگار به اندازه سردترین روزهای زمستانی، یخ زده است


اما وجودم در کوره داغ تابستانی می سوزد

 

 

چه چهار فصلی است سرزمین دقایق من......!!!

باران زده ی من:

به دنبال ویلچری هستم برای روزگار

ظاهرا پایی برای راه آمدن با من ندارد...

 

دلم اصرار دارد

فریاد بزند؛

اما . . .

من جلوی دهانش را می گیرم

وقتی می دانم کسی تمایلی به شنیدن صدایش ندارد

باران زده ی من:

آنقدر از حادثه پرم که وقتی به خانه میرسم،
تلویزیون لم میدهد روی مبل تا مرا تماشا کند...

فرقی نمیکنه هوای الان چند نفره ست !


مهم اینه که تو نیستی

 

و من مجبورم”تنهایی” دلتنگی آسمون رو تحمل کنم …

 

باران زده ی من:

گاهی شعر میگویم برای غربت باران...

ولی حالا خودم تنهاترم، تنهاتر از باران....



باز هوای دلم طوفانیست...

دلم تنهایی میخواهد

باز هم بی صدا اشک هایش را برگونه هایش رها کرده

و میداند که دستی نیست برای سد این اشک ها

ولی به این تک بارشی عادت کرده

و میخواهد که در دنیایی خالی از هر رهگذر بر دل

بماند و ببارد بی نهایت 

تا که شاید کمی از دردش وز غم بی حدش

کم شود ، بار سنگینش کمی کمتر شود

افسوس...

 

 

هَميشہ بـايد کَســـ ـے باشد

کہ مَعنے ِسه نقطه ے انتهاے ِ جُملـــه‌هایت را بفَهمد...

هَميشہ بـايد کَســـ ـے باشد

تا بُغـــض‌هايت را قَبل از لَرزیدن ِ چانه ات بفَهمد...

بـايد کَســـ ـے باشد

کہ وقتے صدایَـــت لَرزید بفَهمد...

کہ اگَرسُکـــوت کردے بفَهمد...

کَســـ ـے بـاشد

کہ اگَر بَهانـــہ گير شُدے بفَهمد...

کَســـ ـے بـاشد

کہ اگَرسَـــردرد را بهـانه آوردے بَـــ ـراے ِ رفتن و نبودن،

بفَهمد بہ توجُّـــهش احتياج دارے...

بفَهمد

کہ دَرد دارے،

کہ زندگے دَرد دارد...

بفَهمد کہدلـــت براے ِ چيزهاے ِ کوچَکش تَنگ شده است...

بفَهمد کہ دلـــت براے ِ قَدم زدن زير ِ باران،

براے ِ بوسیدَنش،

براے ِ يک آغوش ِ گَرم تَنگ شُده است...
 
هَميشہ بايد کَســـ ـے باشد...
هَميشہ...
 
تو زندگﮯ
جز اون دستــــهــ از آدمهایــﮯبــآش
كه اگهــ یڪـــے از پشتـــــ چشاتـــــو گرفـــت
فقـــــط یڪــ نفـــر تو ذهنتــــ بیاد....
نهــ چنـــد نفــــــــر....!!!!♥♥
 
 
 
++ بــهـِ سـَـلامتی تـَـنهایــی کـهـِ خیــــلی با اَرزِشــهـِ چــُـــون خالــی اَز آدَ م هآی بــی اَرزِشِ...
++با خوبی ها و بدی ها، هرآنچه که بود؛ برگی دیگر از دفتر روزگار ورق خورد،برگ دیگری از درخت زمان بر زمین افتاد، سالی دیگر گذشت.روزهایت بهاری و بهارت جاودانه باد
 

❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤

امروز روز سپاس گذاری از خداوند است

زیرا که عشق را آفرید تا یادمان باشد کسی هست برای عاشق بودن

تا با تمام وجود به او بگوییم

عشق من روزت مبارک

❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤

ولنتاینـــــــــــ مبارکـــــــــــــــ❤ـــــــــــــــ❤

❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤



تاريخ : سه شنبه 15 بهمن 1392 | 18:31 | نویسنده : ali2000000 |

 

نسل خوابیدن بااس ام اس


نسل دردو دل باغریبههای مجازی


نسلغیرت رو خواهر,روشنفکری رو دختر همسایه


نسل پول ماهانه,وی پــ ی ان


نسل عکسهای برهـ ـنهبازیگران


نسل جمله های کوروش و شریعتی


نسل ترس از رقص نور ماشینپلیس


نسل استرسهای کنکور و سکته های خاموش


نسلتنهایی,نسل سوخته


:یادمان باشد هنگامی که دوباره به جهنمرفتیم مدام بگوییم


یادش بخیر…دنیای ما هم همینجوری بود

 

ما نسلبوسه هایخیابانی هستیم
 
شهــــامــــت میخــــواهــــد ...
" بـــــــدونِ اشـــــــک " ...

خـــــاطرات را مــــرور کــــردن ...


تنفر از عشق

هنوز هرلحظه افکارش رهایم نمیکنند

 

چقدر سخت است مجبورم

 

باید برای حفظ آرامشم

 

از بوی عطر تو نفس بکشم

 

تا باور نکنم رفته باشی

 

برای همیشه....

 

برای همیشه واقعا؟

 

 

 

اونی که از من گذشت واسه من در گذشت

 

 

، روحش شاد و یادش فراموش

 

 

 


.jpg

 

تــنـهـایـی یـعـنـی ...

 

 

عـاشـقـشـی ...

 

 

ولـی حـق نـداری بـهـش نـزدیـک بـشـی ...!

 

 

. . .

 

. . .

 

. . .

 

 

چـون اون دیـگـه تـنـهـا نـیـسـت...

 

 

عکس های عاشقانه غمگین و گریه دار از دختر



تاريخ : جمعه 11 بهمن 1392 | 13:1 | نویسنده : ali2000000 |

به سلامتی دختری که

یه لحظه قدم زدن با عشقشو

با هیچ ماشین مدل بالایی عوض نمیکنه

عکس رمانتیک و عاشقانه

 

 

به من گفت ذهن تو مریض است

 

نه رفیق بیا ذهن های مریض را برایت معنی کنم:

 

ذهن مریض آنیست:

                   که به بهانه ی شلوغی واگن وبه بهانه ی ترمز ؛خودش را به زنها میمالد

 

ذهن مریض آنیست:

                  که به بهانه جا نبودن در اتوبوس ،خودش را به زن ها میچسباند

 

ذهن مریض آنیست:

                   که وقتی دختری کنار خیابان منتظر تاکسی است ؛ قیمت بپرسد

 

ذهن مریض آنیست :

                  که شیطنت های خاص دختران را فاحشه گری میداند

 

ذهن مریض آنیست:

                  که کوچکترین لبخند یک دختر را درخواست س.ک.س میداند

 

 

اینجا بعضی مردهایش از کمبود ،

                          همه دخترها را فاحشه میدانند ؛جز مادر و خواهر خود

:دختر که باشی

اگر زیبا باشیعطسه کردنت هم برای هزار نفر دوست داشتنیست

اما قیافه که نداشته باشی عاشقانه ترین احساساتت خریدار ندارد

 

:پسر که باشی

اگه پولدارباشی با قیافه ی زشتت هم میشوی شاهزاره سوار بر اسب خیلی ها

بی پول اگر باشی جز یک بی سرو پای داهاتی بیش نیستی

 


...و این حقیقت جامعه ی ماست

 

 



تاريخ : جمعه 11 بهمن 1392 | 12:50 | نویسنده : ali2000000 |

مــــَـــرבے ؟؟

!...هــرچـقــבر مـــَـــغـــــــــرور 

!... هــرچـقــבر صـــــــــــآدق

!... هــرچـقــבر ســــــــــآده

!... هــرچـقــבر جـــَــذاب

!... هرچقــבر مـَـڪــآر

. . .בرســـــــــت


امــآ گـآهـے

بــراے فــتـح یـڪـــ وجــب از جـغــرافـیــآےِ زטּ

 !!...بــآیــב بــﮧ زانـــو بــیـفــتــے

 

 

علم بهتر است یا ثروت؟

کودکی که میداند؛

گریه های مادرش " تن فروشی خواهرش

دست های پینه بسته پدرش

وحتی گرسنگیش

همه از بی پولیست

:چگونه در مدرسه بنویسد

...علم بهتر از ثروت است



تاريخ : جمعه 11 بهمن 1392 | 12:48 | نویسنده : ali2000000 |
ازت بابت تمام لطف و خوبی هات ممنونم

 

من تو رو همیشه به یاد دارم

تو تنها دوست منی که من واقعا"دوست دارم"

بابت تمام خوبیات ممنون.

مواظب تمام خوبیهات باش . دل عزیزم.

فقط برای تو که بهترین دوست منی



تاريخ : پنج شنبه 10 بهمن 1392 | 16:55 | نویسنده : ali2000000 |

حکایتـــــ من

 

حکایت** گنجشک بال  شکستـــه ایســـت

که روی زمین دل دل می زند ..

و حکایتــــــ تو

حکایت پسرک شیطان تیر کـــــمـان به دستی

 

که نفس های او را شـــــماره می کند

rzyng7qgps1gor7a38g.jpg



تاريخ : پنج شنبه 10 بهمن 1392 | 16:48 | نویسنده : ali2000000 |

 

 

 آرزویم این است نرود اشک در چشم تو هرگز مگر از شوق زیاد

نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز

و به اندازه ی هر روز تو عاشق باشی

عاشق آنکه تو را می خواهد

و به لبخند تو از خویش رها می گرد

و تو را دوست بدارد به همان اندازه که دلت می خواهد



تاريخ : پنج شنبه 10 بهمن 1392 | 16:43 | نویسنده : ali2000000 |

چشمانت و لب هایت مانند آتش جهنمی است…

که مرا در شعله هایش می سوزاند…

 


و رازی در آن نهفته است که مرا به دیوانگی و ویرانی می کشاند.

 

 

حمـاقـت کـه شاخ و دم نــدارد!

حمـاقـت یـعنـﮯ مـن کـه

اینقــدر میــروم تـا تـو دلتنـگ ِ مـن شـوﮮ!

خـبری از دل تنـگـﮯ ِ تـو نمـی شود!

برمیگردم چـون

 

دلـتنـگـت مــی شــوم!!!

 

اینـ بـــار کــــه آمدیــــ

دستانتـــ را رویــــ قلبمـــ بـــگذار

تـــــا بفهمیــ اینــــ دلـ با دیدنـــــ تــو

نمی تپد ...میلـرزد 

 

عبور تو از حوالی چشم های من

تنها اتفاق غیر منتظره ی زندگیم بود

چراکه من

همیشه منتظر نیامدنت بودم ... !

 

 

هرشب در رویاهایم
تورا مي بينم
و احساست ميكنم

 اينگونه است كه تورا مي شناسم، 
اينگونه باش!....


و عليرغم پيچ و خمهاي دور و فاصله كهكشانهايي كه بين ماست 
بيا و خودت را به تماشا بگذار!
اينگونه باش!

نزديك، دور، هركجا كه باشي 
ايمانم را از دست نخواهم داد 
اگر چه شبها بسيار سختند،
ادامه خواهم داد ...



عشق تنها يكبار براي هركسي مي آيد 
و براي تمام عمرش 
و نخواهد رفت تا ما برویم


عشق همان بود كه با تو ورزيدم! 
حقيقتا همان يكبار، و از آن پس بدان آويختم و تا هميشه...

يكبار ديگر تو در را ميگشايي 
و اينجا هستي، اينجا
در قلب من و قلب من ادامه خواهد داشت !



تاريخ : پنج شنبه 10 بهمن 1392 | 16:33 | نویسنده : ali2000000 |

خدایا هوا 2نفره شده

یه فکری به حال ما تک نفره ها بکن

 

 

خواب هایم بوی تن تو را می دهد

نکند…

آن دورتر ها…

نیمه شب…

در آغوشم میگیری…!

 

 



تاريخ : پنج شنبه 10 بهمن 1392 | 16:29 | نویسنده : ali2000000 |

خنده تلخ من از گریه غم انگیز تر است 

                              کارم از گزیه گذسته که بدان میخندم 

 



تاريخ : پنج شنبه 10 بهمن 1392 | 16:18 | نویسنده : ali2000000 |

می خواستم نفرتم را به تو

با رساترین صداها

و شیواترین کلمات

بیان کنم....

اما تصویرت گویای همه چیز بود

تو ناچیزتر از آنی هستی

که لایق نفرتم باشی

حتی ارزش فکر کردن هم نداری

 

 

 

 تو را میخواهم

 حرف هایم پر از خیال است....
خیالهایم پر از حرفهای سکوت و سکوتم پر از خیال حرفهایی است که به دنبال هم
درون حنجره ام اعدام شده اند!


ته خیالم پر از ترس است و ترسم پر از تو! 


تو که در انتهای دو خط موازی خیالهایم به دنبال بی نهایت میگردی..... 


ته خیالم همیشه تو هستی و من میترسم..... 



اما نمیدانم چرا هنوز برای آمدنت فال میگیرم؟!؟
گلوی آدم را

باید گاهی بتراشند

تا برای دلتنگی های تازه جا باز شود.

دلتنگی هایی که جایشان نه در دل

که در گلوی آدم است

دلتنگی هایی که می توانند آدم را خفه کنند. . .


تاريخ : پنج شنبه 10 بهمن 1392 | 16:14 | نویسنده : ali2000000 |
گاه دلتنگ می شوم

  دلتنگ تر از همه ی دلتنگی ها، گوشه ای می نشینم و

حسرت ها را می شمارم و باختن ها را...

و صدای شکستنها را... و وجدانم را محاکمه می کنم؛؛؛

من کدامین قلب را شکستم و كدامین امید را نا امید کردم و

کدامین، احساس را له کردم و کدامین، خواهش را نشنیدم و

و به کدام دلتنگی خندیدم، که این چنین دلتنگم..

 

  رو بلند ترین جای دنیا وای میستم

و

اسمتو داد میزنم تاصدام برگرده

و

خوشحالشم که اسمتو شنیدم

ولی الان...

دستام خیلی تنهاست برگرد که تنهام.

.. گاهــی دلم میخواهـد, وقتــی بغض میکنــم,


خــدا از آسمان به زمیـن بیاید, اشکـــــهایم را پاک کند, دستم را بگیرد و

بگوید: اینجا آدمها اذیتت میکــنن؟!!! 
بــیـــا بــــــریــــــــم!!!



تاريخ : پنج شنبه 10 بهمن 1392 | 16:11 | نویسنده : ali2000000 |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 9 صفحه بعد
.: Weblog Themes By BlackSkin :.