در کنار من نشستی ... دور دور از دیگران        

   سرنوشت این بود ... اما پس نکش با من بمان  

 دست سردم را دوباره توی دستت جا بده

آن وجود گرم را پنهان نکن یکجا بده

آسمان تا آسمان کولی کشان باد را

می روم تا بینهایت این همه بیداد را

من تو را گم کرده ام در مثنوی، گیجم هنوز

این همه آن چشمهایت را به چشم من ندوز

تو شکایت که: چرا این نیست آن یک هست که؟

من به تو گفتم دوباره: مصلحت این است که

تو نمیخواهی بفهمی معنی این جمله چیست؟

هیچ کس را هیچ وقتی تو نمیفهمی که کیست

...

این روایت را ادامه می دهم من خسته تر

چشم خواب آلوده تو می شود هی بسته تر

زندگی دارد کنار مرگ می رقصد نخواب

یک نفر این جا به حد مرگ می نوشد شراب

یک نفر این جا کنار یک نفر زانو زده

شب که گویا تا ابد در آسمان پهلو زده

باد می آید ولی آهسته می نالد که من

بشنوم این شیونش را تسلیت گوید به من

خاطری غمگین و محزون می شوم از رفتنت

چشم امیدی به در، در حسرت برگشتنت

سبزی فصل بهاری که زمستانی شده

پا ی بست خانه ای که رو به ویرانی شده

یک زمستان سراسر برف و من یک بچه موش

می کشم سنگینی این برف را بر روی دوش   

  ■   

در کنار من نشستی ... دور دور از هر غمیم

سرنوشت اما ... حسادت می کند که باهمیم



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : دو شنبه 16 دی 1392 | 15:4 | نویسنده : ali2000000 |
.: Weblog Themes By BlackSkin :.